روی مبل دراز کشیده و مدام فلش میزند وعکس میگیرد،یکی دو بار به او تذکر میدهم که اینقدر عکس نگیرد
باطری دوربین را در میاورد تا به شارژ بزند،به او میگویم برای چی به شارژ میزنی،میگوید میخواهم شارژ بشه تا بتوانم تا شب هزارتا عکس بگیرم!
میگم این همه عکس میگیری و هی دوربین را به شارژ میزنی خراب میشه!
کمی تامل میکند،
وبه من می گوید :این دوربین عکاسی دو سال است که در کمد تو افتاده بود وتو فکر میکردی خرابه ومن برداشتم دادم دوستم درستش کرده وحالا که من باهاش دارم عکس میگیرم تو هی به من میگی خرابش میکنی!زیاد عکس نگیر !فلاش میزنی چراغش میسوزه!و...
تو فکر کن الان هم خرابه وداخل کمدته
دیدم راست میگه ،چرا بی خودی بهش گیر میدم؟
کمی در خودم ورفتارم فرو رفتم ببینم ریشه در کجاست؟
دیدم من از نسلی هستم که کودکی نداشتیم وهمیشه بزرگتر از سن خود بودن افتخار ما بود،
عده ای از هم نسلان ما که بیشتر بد آوردند کسانی بودند که وارد مدارس تیز هوشان شدند واین ته مانده احتمال تجربه کودکی هم نصیبشان نشد!
به این طفلکها گفتند شما حیف اید بچه باشید،شما از همین حالا بزرگ هستید!!
تا توانستند با اسامی بزرگ ولباس های جلیقه دار آنها را به اسارت بزرگی درآوردند
واین حاصل همه این اتفاقات است که ما حالا به کودکی وکودکی کردن حساسیت داریم.
البته عده ای فکر میکنند بچه های این دوره فرزندان تاج دار هستند ،چرا که خیلی توجه میگیرند ،اما حقیقت این است که آنها بار سنگینی به نام زندگی زیست نشده ما را حمل میکنند وبی امان به دنبال حضور ومدال آوری در تمام المپیک های ورزش،ارزشی،ارتشی ونمایشی هستند تا مدال بگیرند و به گذشته بی مدال ما بفروشند.ودر قبال اش کمی تایید ورهایی بدست بیاورند.
حالا میفهمم چرا تا ما را رها میکنند له له زنان یاد کودکی میکنیم ومیگوییم چه حیف که دیگر کودک نیستیم!
یادش بخیر،روزهایی که کفشهای بابام را میپوشیدم تا بفهمم کی پایم به قدری بزرگ خواهد شد تا محتویات کله ام به رسمیت شناخته شود؟
شاید اگر کودکی را به رسمیت میشناختیم امروز مدام بر تمام رفتار کودکان ونوجوانان وجوانانمان برچسب تخلف وفساد و خرابکاری نمیزدیم و به آنها اجازه میدادیم در همین نزدیکی ما بچگی کنند ،
اما افسوس که آرزوی تمام بچه هایمان این شده که در اولین فرصتی که بزرگ میشوند دیگه پیش بزرگترهای خودشان زندگی نکنند،وبرخی حتی از کشور بزرگ خود فرار میکنند.
والبته شاید دنیا هم خیلی کودکی را حرمت نمیگذارد وگرنه این همه تصاویر نابخردی درقبال کودکان موجود نبود.
خلاصه کنم بخش عمده ای از نفس گیر شدن دنیای ما شاید این است که نمیتوانیم دنیا را کودکانه نگاه کنیم و با یک نگاه خلاق ومسخره از دام قفلهای آن رها شویم.
به پسرم،میگم :باد توپت خالی شده گریه نداره !
بهم میگه اگه بچه بودی میفهمیدی باد توپ که خالی میشه بازی دیگه مزه قبلی خودش را نداره.
میگم با با راست میگی من خیلی بچه نبودم.